جدول جو
جدول جو

معنی سگ واش - جستجوی لغت در جدول جو

سگ واش
علفی هرز که در لابه لای نهال شالی ریشه دوانده و پخش شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
کسی که در برابر امراض و سختی ها مقاومت بسیار داشته باشد، سخت جان، جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
دستگاهی که به وسیلۀ آن سم پاشی کنند، آنکه سم می پاشد، پاشندۀ سم، مامور دفع آفات که مزارع و باغ ها و جاهای دیگر را بر ضد حشرات و آفات نباتی سمپاشی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ لاب
تصویر سگ لاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، قندس، بیدست، بادستر، سقلاب، هزد، سمور آبی، بیدستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ منش
تصویر سگ منش
بدخو، بی ادب، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
(زْ)
نام یکی از انواع گیاهان وحشی در لهجۀ مردم لاهیجان و لفمجان است. (فرهنگ گیلکی ستوده)
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
رستنی باشد که بیشتر درآبهای ایستاده روید و برگ آن ببرگ بید مانند است و ساق آن سرخ و گره دار میشود و آن را بتازی فلفل الماءو زنجبیل الکلاب خوانند و چون تر باشد با تخم آن بکوبند و بر کلف طلا کنند نافع بود. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گِ رِ تَ /تِ)
بازی کننده با سگ. آنکه با سگ بازی کند، معرکه گیری که با سگ بازی کند و سگ را در رقص آورد. (آنندراج) :
اگر بود سگ باز از اهل درد
چرا با سگ خویش بازی نکرد.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، آنکه در صورت انسان باشد و در کردار مانند سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جان. سختی کش. (برهان). بی رحم. سخت دل و سختی کش. (آنندراج) (رشیدی) :
همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح
صبحدم نالۀ سگ بین که چه پیدا شنوند.
خاقانی.
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سردیوان شدی نامت به دیوان تازه کن.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش.
خاقانی.
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است.
خاقانی.
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حیوانی باشد آبی شبیه بسگ و در خشکی نیز تعیش تواند کرد. گویند خصیۀ وی آش بچگان است. او را بیدستر خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارندۀ سگ. سگبان:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کسی که بسیار راه رود. که به هرجای رود. بسیاررو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
زهر پاش
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره هفت بندیها جزو رده گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که علفی و یکساله است. ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و دارای برگهایی با طعم تند مانند فلفل است. محل نمو آن معمولا در کنار جویبارها و جنگلهای مرطوب باتلاقهاست فلفل الما زنجبیل تاکلاب فلفل آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
((سَ))
پرطاقت، مقاوم
فرهنگ فارسی معین
سگ وار، پاچه گیر، سگ سر، آزمند، آزور، حریص، طماع
متضاد: قانع، خرسند، دنیاپرست، مادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیرزی، سخت جان، مقاوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان سخت، فرد بسیار مقاوم در برابر سختی ها
فرهنگ گویش مازندرانی
با دشواری، با سختی
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتگی ماهیچه ی پا
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی تک ساقه با گل های سفید سمیاز خشکیده ی این گیاه برای
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمگس
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستادن کبریت به طور عمودی در قابل بازی، فردی که در اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی علف، خوراک دام
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی را که شب ها با شمع یا چراغ روشن کنند، سووشن
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی که از گذاردن سنگ در رودخانه درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع علف هرز که بیشتر در زمین کشاورزی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
پیروز، غالب، قویتر، برتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در نور، از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی است، بوته ای که بسیار سمی است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خورشت، نوعی سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان علفی یک ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان سگ، سگ بان
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردن، چوب های بخش ابتدایی سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی